سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید : مرتبه
تاریخ : جمعه 89/8/14

داستان خویشاوند الاغ

روزی ملا الاغش را که خطایی کرده بود می زد,

شخصی که از آنجا عبور می کرد اعتراض نمود و گفت: ای مرد چرا حیوان زبان بسته را می زنی؟

ملا گفت: ببخشید نمی دانستم که از خویشاوندان شماست اگر می دانستم به او اسائه ادب نمی کردم؟!

برای خواندن بقیه مطالب به ادامه مطلب بروید و در ضمن نظر یادتون نره !

ادامه مطلب...


ارسال توسط صادق خدری
بازدید : مرتبه
تاریخ : شنبه 89/8/8
دانایی را پرسیدند
چیست محبوب ترین عدد در اینترنت؟
فرمود:+18
چرا که وقتی خلایق آن را بینند،بی ‌اختیار عنان از کف دهند و چشم‌ ها را گشاد گردانند و آب از دهانشان چکه نماید و دست‌هایشان همی لرزد و در صورتی که لازم باشد از مرزها گذر کنند و در آخر نیز یا دست از پا درازتر باشند و یا احساس دست از پا درازتری نمایند و من همچنان در عجبم از راز این عدد




ارسال توسط صادق خدری
بازدید : مرتبه
تاریخ : جمعه 89/8/7

کاریکاتور بروسلی


ارسال توسط صادق خدری
بازدید : مرتبه
تاریخ : جمعه 89/7/30
سرانجام قصه چت

شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش


به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم


بگفتم اسم من هم هست فرهاد / زدست عاشقی صد داد و بیداد


بگفت هاله ز موهای
کمندش / کمان ابرو و قد بلندش


بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست


ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من


ز بس هر شب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم


در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام


برای دیدنش بی تاب بودم / ز فکرش بی خور و بی خواب بودم


به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده


به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست


ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت


خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار


رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه اندکی زود


چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / تو گویی اژدهایی بر من
آویخت


به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا


ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ابرو و چشم فریبا


مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من


ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم


به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست


به خود لعنت فرستادم که
دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر


بگفتم سر گذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید


که تا گیرند از آن درس عبرت / سر انجامی ندارد قصه ی چت



ارسال توسط صادق خدری
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 22271

لینک های روزانه

دانلود فیلم

سایت ساز رایگان

بهراد آنلاین

کلیپ موبایل

دانلود فیلم

نرم افزار موبایل

قائم پرس