سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید : مرتبه
تاریخ : پنج شنبه 89/7/29
مهمانی در مهتاب
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی

آقای مون جانور تیغ دار را از
ری گرفت در حالی که دو دستی آن را جلوی خودش گرفته بود به بلا نزدیک شد و
با صدایی آرام و کلماتی شمرده گفت:.....


می تونی بگی به چه دلیل حاضر نیستی بهش دست بزنی؟
بلا که دست هایش را روی سینه اش صلیب کرده بود جواب داد: برای این که این
یه کار احمقانه اس همه این کارا احمقانه و دیوونگیه. من می خوام برم خونه.
آقای مون گفت: ولی حالا ما همه فکر خواهیم کرد که تو یه آدم گرگ هستی یعنی ما همه فکر می کنیم که بلا یعنی تو یه آدم گرگه..مگه نه؟
ری جواب داد: اصلا چنین فکری نمی کنیم.
رزا گفت: ما همه با بلا هم عقیده ایم این کارا واقعا احمقانه س!
اقای مون رویش را به طرف رزا چرخاند و چنان به او خیره شد که گویی اولین
بار است که او را می بیند و گفت تقریبا تو رو فراموش کرده بودم بیا…تو
بگیرش.
قبل از این که رزا بتواند واکنشی نشان دهد موجود تیغ دار کوچک را در دست
های رزا گذاشته بود. او دست هایش را دور آن حلقه کرد و آن را جلوی صورتش
گرفت
با عصبانیت به آقای مون گف: حالا راضی شدی؟ من اونو تو دستم نگه داشتم! می بینی؟ هیچ کاری نمی کنه اون…آخ!
و در همان لحظه که موجود کوچک دندان تیز خود را کف دست او فرو برد رزا فریادی از درد سر داد
زاری کنان گفت: اون منو گاز گرفت!
موجود کوچک از دست او رها شد و ری زمین افتاد
آقای مون به طرف پلاگ شیرجه رفت اما ان موجود کوچک با چنان سرعتی از اتاق
بیرون دوید و در راهروی منتهی به آشپزخانه از نظر ناپدید شد که همه را به
حیرت انداخت.
آنجلا در حالی که با اندوه سرش را تکان می داد گفت: حالا همه شود فرار کردن!
آقای مون گفت: عیبی نداره بعدا پیداشون می کنیم.
رزا در حال فشار دادن محل گاز گرفتگی کف دستش بود آقای مون بازوی او را گرفت. و گفتک به نظر می رسه که ما آدم گرگ خودمونو پیدا کردیم
رزا فریاد زد : شما ها هر دو دیوونه اید! دیوونه به تمام معنی!
آموزگار گفت: اگه ما دیوونه اینم پس چرا پلاگ فقط تو رو گاز گرفت؟
رزا با یک حرکت سریع بازویش را از چنگ او بیرون کشید و گفت: من چه می دونم دستمو ول کن.
انجلا گفت: همگی آروم باشید رزا احتیاج به چسب زخم بندی داری؟
آقای مون گفت: اون احتیاجی به نوا یا چسب زخم نداره.
طولی نمی کشه که روی اون زخم موی گرگ سبز می شه.
آنجلا در جالی که نگاهش همچنان به دست رزا دوخته شده بود گفت: فکر می کنم وقت خوردن چاشت رسیده کسی گرسنه هست؟
هیچ کس جواب نداد.
او دوباره گفت: بچه ها خجالت نگشید هر کسی دوست داره که شب هالویین یه چیزی بهش بدن.
آقای مون گفت: همه بیایید به اتاق ناهار خوری غذای خیلی خوشمزه ای براتون اماده کردیم
تریستان و رزا کمی عقب کشیدند تا دیگران جلوتر از آنها به اتاق ناهار خوری بروند
تریستان آهسته پرسید وضع دستت چه طوره؟
رزا جواب داد چیزی نیست. فقط فقط دو تا سوراخ کوچیکه این جونور احمق دندون های تیزی داشت
تریستان گفت: باید یه راهی وجود داشته باشه که بتونیم از این خونه دیوونه بازار فرار کنیم
رزا گفت: من که دلم نمی خواد حتی یه دقیقه دیگه این جا بمونم
تریستان آهسته گفت: باید یه سری به طبقه بالا بزنیم و در و پنجره های اونجا را امتحان کنیم یا شاید هم طبقه پایین و زیر زمین؟
رزا با همان صدای آهسته گفت: ولی چه طوری؟
آقای مون آنها را صدا زد: شما دو تا عجله کنید از بقیه دور نشید. تریستان
تو هم سعی نکن قهرمان بازی در بیاری و دست به کار احمقانه ای هم نزن! سعی
نکن به آدم گرگ کمک کنی تا فرار کنه
میز دراز اتاق ناهار خوری با یک رومیزی سیاه و نارنجی پوشانده شده بود یک ظرف بزرگ نقره ای در وسط میز قرار داشت
تریستان با خود فکر کرد در داخل این ظرف چه جیزی قرار دارد؟
به دقت به ان خیره شد و سعی کرد بفهمد در داخل آن چیست.
وقتی متوجه محتویات ان شد با ناراحتی گفت: وحشتناکه
او به توده سرخ و قهوه ای رنگ گوشت خام داخل ظرف خیره شده بود
انجلا با همان لبخند احمقانه همیشگی خود گفت: غذای لذیذی از دل و روده
حیوانات! مطمئنم که شما اونو از بازی قبلی یعنی بازی با چشم بسته به یاد
دارید؟
آقای مون گفت: ما نمی تونیم اجازه بدیم گوشت با ارزش هدر بره. حالا بچه ها زودتر برید جلو و بشقاب ها تونو پر کنید.
و یک قطعه نفرت انگیز و لزج را که به نظر می رسید قسمتی از یک روده باشد از
داخل ظرف برداشته و ان را نزدیک صورت رزا گرفت و گفت: یالا زود باش خودت
می دونی که خیلی ازش خوشت میاد. شروع کن به خوردن.

(ادامه دارد....)





ارسال توسط صادق خدری
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 22339

لینک های روزانه

دانلود فیلم

سایت ساز رایگان

بهراد آنلاین

کلیپ موبایل

دانلود فیلم

نرم افزار موبایل

قائم پرس