سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید : مرتبه
تاریخ : پنج شنبه 89/7/29
مهمانی در مهتاب
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی

آقای مون و همسرش ناگهان به طرف در چرخیدند انجلا پرسید : کی می تونه باشه؟
آقای مون گفت: هیچ کس از جاش تکون نخوره!
دو نفری به طرف در شتافتند


تریستان لیوانش را روی میز گذاشت : بچه ها زود باشید این تنها فرصت ماست بیایید از این جا بریم بیرون!
ری گفت: حالا می تونیم در پشتی آشپزخانه رو امتحان کنیم.
هیچ کس حرفی دیگری نزد همه لیوان هایشان را روی میز گذاشتند و به راه
افتادند تریستان پیشاپیش همه به راه افتاد و آشپزخانه را پیدا کرد از کنار
ظرف نفرت انگیز دل و روده حیوانات که روی پیشخوان آشپزخانه بود گذشت.
آشپزخانه فقط یک پنجره باریک روی به سمت حیاط پشت داشت تریستان چنگ زد و
پرده آن را گرفت و با شدت کنار زد
آه ! نه.......
این پنجره نیز مثل بقیه با میله های آهنی پوشیده شده بود
ری به طرف در آشپزخانه دوید و سعی کرد ان را باز کند دستگیره برنزی را
ابتدا به یک سمت و سپس به سمت دیگر چرخاند. سعی کرد در را با کشدین به طرف
خودش باز کند سپس شانه اش را پایین آورد و با تمام قدرت به در فشار آورد.
بالاخره با ناراحتی غرید : باز نمی شه!
تریستان گفت: درها و همچنین میله های پنجره به طور الکترونیکی قفل شدن
بلا با ناراحتی گفت: بالاخره باید یه راهی برای خروج از این جا باشه!
من ....من دیگه نمی تونم این وضع را تحمل کنم!
رزا یک دستش را روی شانه بلا گذاشت و گفت: نگران نباش ما از این جا میریم بیرون
ری در حالی که دیوانه وار اطراف اتاق را نگاه می کرد
گفت: ولی ...چه طوری؟
تریستان گفت: بیایید به طبقه زیر زمین بریم. شاید از طریق زیر زمین راهی به بیرون باشه.
ری نومیدانه گفت: اگه پنجره ای داشته باشه....
رزا چرخی دور خود زد و اطراف را به دقت برانداز کرد و گفت: ولی چه طوری باید به طبقه زیر زمین بریم/
تریستان راهروی باریکی را در آن طرف آشپزخانه دید و گفت: به نظر من یکی از این درها باید به طبقه پایین منتهی بشه.
آنها دوباره به راه افتادند
در همان حال که می دویدند تریستان صدای آقای مون و همسرش را پشت در جلو می شنید.
چه لباس های قشنگی!
خیلی ترسناکه!
تو قراره چی چی شده باشی؟ مومیایی؟
آنها مشغول شوخی و خوش و بش با بچه هایی بودند که برای قاشق زنی آمده بودند و به آنها شیرینی و شکلات دادند.
تریستان با خود فکر کرد که بهتر بود با سر دادن فریاد کمک می خواستند شاید آن بچه ها به کمک آنها می آمدند.
شاید پدر و مادر آنها هم همراه آنها بودنددر آن صورتا بهتر بود که به طرف در جلوی خانه می دویدند و فریاد کمک سر می دادند.
اما حالا دیگر دیر شده بود
صدای بسته شدن در جلو را شنید.
رزا پیش از همه به انتهای راهروی کوتاه رسید و دری را که در آنجا بود باز کرد و با خوشحالی گفت: پیداش کردم ! پله های زیر زمین.
آنها لحظه ای هم درنگ نکردند به سرعت از پله ها پایین رفتند.
تریستان آخر از همه قرار داشت و وقتی قدم روی پله ها گذاشت در را پشت سرش بست.
هوای زیر زمین سرد و نمودار بود تریستان صدای پی در پی چکه کردن آب را از دور می شنید..
یک بخاری خاکستری رنگ بزرگ به بزرگی یک خانه کوچک در وسط زیر زمین قرار
داشت. توده های بزرگی از آت و آشغال های دیگر در اطراف آن دیده می شد زیر
زمین پر بود از بسته های فراوان روزنامه ها و مجله های قدیمی بسته های لباس
های کهنه مبل و صندلی های درب و داغون کارتن های مقوایی پر از وسایل به
درد نخوری که تا سقف چیده شده بودند
رزا به گوشه ای اشاره کرد و گفت: اونو چک کنید...اون پنجره میله نداره
تریستان به پنجره کوچک نگاه کرد نزدیک سقف و هم سطح زمین بیرون بود
آیا به اندازه کافی بزرگ بود که بتوانند از آن بگذرند؟
صدای غژغژ الوارهای سقف را از بالای سر شنید می دانست که آقا و خانم مون در طبقه بالا در حال جست و جوی برای پیدا کردن آنها هستند
می دانست که فقط چند دقیقه و شاید هم کمتر از آن فرصت دارند .
ری زیر پنجره کوچک ایستاد و به ان نگاه کرد و گفت: خیلی کوچیکه!
رزا به او گفت: بیا من برات قلام میگیرم.
سپس پشت به دیوار ایستاد و دست هایش را در هم قفل کرد و جلوی خودش گرفت و ری یک پایش را روی کف دست او گذاشت و سعی کرد بالا برود
سپس تریستان با تمام قدرت سعی کرد او را بالا تر بگیرد تا قدش به پنچره برسد.
همزمان با پایین آمدن ری تریستان گفت: آخ....تو خیلی سنگینی!
ری گفت: فایده ای نداره قدم نرسید.
سپس به آن طرف زیر زمین دوید و یک جعبه شیر را چسبید و آن را تا زیر پنجره کشاند
تریستان یک جغبه دیگر روی اولی قرار داد و گفت: خیلی خوب.برو بالا. و به ری کمک کرد تا از جعبه بالا برود.
پشت سرشان چیزی روی زمین افتاد یک جعبه بود؟
رزا پرسید: او ن چی بود؟
تریستان به طرف پله ها نگاه کرد. آیا آقای مون بود؟
اما نه
صدای سرفه دیگری را شنید سپس صدای پاهایی را که به سمت آنها می امد تریستان
وحشت زده گفت: ما این جا تنها نیستیم یکی دیگه هم این جاس!

(ادامه دارد...)





ارسال توسط صادق خدری
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 22328

لینک های روزانه

دانلود فیلم

سایت ساز رایگان

بهراد آنلاین

کلیپ موبایل

دانلود فیلم

نرم افزار موبایل

قائم پرس