سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید : مرتبه
تاریخ : پنج شنبه 89/7/29
مهمانی در مهتاب
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی

مایع درون لیوان گرم و غلیط
بود تریستان سعی کرد هر چه سریع تر ان را قورت بدهد ولی توی ان تکه های سفت
تری وجود داشت که به زبان و سقف دهانش چسبید


سرش را بالا اورد و تک تک
دوستانش را نگاه کرد بلا لیوان را به لب گذاشته بود و جرغه کوچکی از ان را
نوشید و چهره اش به نشانه نفرت و انزجار در هم رفت.
ری لیوانش را بر لب گذاشت و سعی داشت تمام محتویات آن را لا جرعه سر بکشد
ولی کم مانه بود که خفه شود و مقداری از مایع غلیظ قرمز رنگ را تف کرد
در حالیکه مایع قرمز رنگ از جانه اش به پایین چکه می کرد با ناراحتی گفتک مزه آشغال میده!
آقای مون با لحنی خشن گفت: بخور اگه اونو هدر بدی یه لیوان دیگه برات می ریزم زود باش اونو تا ته سر بکش! بقیه هم همینطور
انجلا با شادی کودکانه ای گفت:‌هر چقدر بخواهید هست!
آقای مون با لحنی آمرانه گفت: هر کس باید حداقل یک لیوان پر سر بکشه.
رزا لیوان را به دهانش چسبانده بود با صدای بلند جرعه ای از ان را بلعید
وقتی لیوان را از دهانش جدا کرد سبیل قرمز رنگ و چکه کنان پشت لبش داشت.
رو به تریستان گرد و گفت: خیلی بدمزه اس!
تریستان هم سعی کرد جرعه ای از آن مایع غلیظ را فرو دهد
آخ...وحشتناکه
مایع در گلویش گیر کرده بود و او به زحمت آن را فرو داد
رو به آقای مون کرد و پرسید کافی بود؟ چقدر دیگه باید بنوشیم؟
آقای مون قاطعانه گفت: همه اونو! وانمود کرد هویج بستنی می خوری
ری گفت: آخه مزه هویج بستنی نمیده مزه آب گوجه فرنگی فاسد شده مخلوط با خامه ترشیده میده
آقای مون در حالی .که با دقت آنها را تماشا می کرد گفت: علف مسموم کننده اس! بقیه شما نباید نگران باشید چون چیزیتون نمی شه
آنجلا به کمک او آمد و گفت: بچه ها جون، اونو سریع تر بخورید و این قائله رو ختم کنید!
بالا با لحنی ناله مانند گفت: من تا عمر دارم فکر نمی کنم طعم بد اون از دهنم بیرون بره.
ری به سختی مقداری از ان را قورت داد و گفتک توی گلوم قلنبه شده ! مثل اینه که یه توپ قورت دادم.
تریستان با هر زحمتی بود آخرین جرعه های مایع غلیظ را فرو داد حتی بعد از
آنکه لیوان خالی شده بود او همچنان مشغول قورت دادن بود و سعی داشت طعم
ترشیده آن را از دهانش بزداید.
به رزا نگاه کرد و دید که او لیوانش را زمین گذاشت با پشت دست مایع قرمز رنگ را از لب هایش پاک کرد
بلا سراپا می لرزید با صدای بلند آروغ زد. معده اش را محکم چسبید و گفت: من
فکر می کنم داره حالم به هم می خوره و می خوام استفراغ کنم.
آقای مون به سرعت به طرف او رفت و گفت: تو حالت خوب نیست؟ و در حالی که
چشمانش از شدت هیجان برق می زدند افزود گرگ کش روی تو اثر کرده؟
بلا نالید این آشغال حال هر کسی رو به هم می زنه نه فقط آدم گرگ ها رو! و دوباره آروغ زد
تریستان نفس عمیقی کشید ... و به دنبال آن یک نفس عمیق دیگر
اقای مون چشمانش به سرعت دوخته شده بود گفت: بیایید تا بیست و پنج بشماریم و
تا او ن موقع می بینیم که چه کسی حالش به هم می خوره اونوقت همه می فهمیم
که آیا تریستان و رزا راست گفتن یا دروغ
انجلا شروع به شمردن کرد.: یک .....دو......سه....
تریستان به رزا خیره شد. رزا گوشه میز را با هر دوست چسبید چانه اش می لرزید چشمانش از ترس گشاد شده بود
هیجده...نوزده....آنجلا فرصت نکرد شمارش خود را به پایان برساند
رزا دهانش به جیغی وحشتناک باز شد. شکمش را با هر دو دست چسبید.
فریاد زد...: درد می کنه ! آخ....چه دردی!
تریستان یک قدم عقب رفت. او نیز فریاد بلندی کشید و شکمش را چسبید
حیرت و ناباوری را در نگاه های ری و بلا می دید نجوا کنان گفت: نفسم بالا نمیاد کمک.....خواهش می کنم کمکم کنید!
در حالی که همچنان خواهش می کرد و التماس می کرد روی زمین زانو زد. آخ...چه دردی....نمی تونم نفس بکشم.! حالم خیلی بده.....

(ادامه دارد)





ارسال توسط صادق خدری
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 22347

لینک های روزانه

دانلود فیلم

سایت ساز رایگان

بهراد آنلاین

کلیپ موبایل

دانلود فیلم

نرم افزار موبایل

قائم پرس