سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید : مرتبه
تاریخ : پنج شنبه 89/7/29
مهمانی در مهتاب
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی

هر چهار بچه در یک گوشه دور هم کز کردند و به صدای زنگ ساعت دیواری گوش می دادند
بنگ....بنگ....بنگ


دوازده ضربه
ساعت دوازده نیمه شب بود
نیمه شب در شب هالویین در یک شب مهتابی
این ساعت ساعت گرگ است
تریستان با خود فکر کرد/: حالا چه پیش می آید
نگاهش به ماه بود که در آسمان می درخشید
حالا چه پیش خواهد آمد؟
صدای اولین جیغ از داخل اشپزخانه با عث شد تا هر چهار نفر از جا بپرند
تریستان صدای وحشت زده آقای مون را تشخیص داد که فریاد می زد:
بس کن! از من دور شو!
سپس صدای جیغ آنجلا در خانه پیچید : به من نزدیک نشو برو گم شد!
و سپس صدای هر دوی آنها که از اعماق سینه جیغ می زدند فریاد می کشیدند و نالیدند
کمک
کمک کنید
نه خواهش می کنم
کمک یه نفر...به کمک ما بیاد
نه!...خواهش می کنم!نه!
فریاد های ناشی از ترس از آشپزخانه به گوش می رسید
تریستان که از وحشت بر جای خود خشکش زده بود صدای بلند سقوط چیزی را شنید
و سپس صدای شکستن شیشه
سپس صدای پای یک جانور را به گوش رسید
فریاد درد آقای مون شنیده شد
آنجلا نیز با تمام وجود جیغ می زد: نه!نه!نه!و...
دوباره صدای پا
سپس سکوت برقرار شد .سکوتی و هم انگیز و ترسناک
سراپای تریستان می لرزید .رزا بدون آنکه خود متوجه باشد بی اختیار بازوی او را گرفت و محکم فشار داد
ری وبلا دهان هایشان از ترس باز مانده بود
هیچ کس نمی خواست – یا در حقیقت نمی توانست از جا حرکت کند.
بالا خره ری به سخن آمد و گفت: این ...این جا چه اتفاقی داره می افته؟
بلا نجوا کنان پرسید : چرا آقای مون دارن این طوری جیغ می کشن؟
کشف آن چندان زیاد طول نکشید.
تریستان زوزه بلند جانوری را شنید
سپس صدای پای سریع یک حیوان شنیده شد
و به دنبال آن صدای زوزه ای دیگر
در این لحظه دو موجود گرگ مانند غرش کنان به داخل اتاق دویدند. موی خاکستری
آنها روی پشتشان سیخ شده بود دهان هایشان باز و دندان های تیزشان نمایان
بود
چشمان تیره و درخشان آنها سراسر اتاق را کاویدند در حالی که شانه به شانه
هم پیش می آمدند صدای برخورد پنجه هایشان با کف اتاق آهنگی یکنواخت داشت.
دم بلندشان دیوانه وار در پشت سرشان می جنبید
گرگ ها دوباره زوزه کشیدند
تریستان فریاد زد: آدم گرگ.....
بلا وحشت زده گفت: نه! واقعیت نداره....
تریستان با خود گفت: این ها آدم گرگ هستند که پیروزمندانه برای ما زوزه می کشند!
و در همان حال که موجودات خشمگین شانه به شانه هم پیش می آمدند و هر لحظه
به آنها نزدیکتر می شدند تریستان آثار خون را روی پنجه های انها مشاهده
کرد.
و همچنان تکه هایی از پوست که به دندان های بلند و انحناد ارشان چسبیده و از دهان هایشان بیرون زده بود دیده می شد
آیا آنها پوست و گوشت انسان بودند؟
وقتی با خود فکر کرد که چه بلایی ممکن است بر سر خانواده مون آمده باشد وحشت سراپای تریستان را فرا گرفت
ایا آنها را دریده و خورده بودند؟ آنها چگونه توانسته بودند وارد آشپزخانه شوند؟ انها از کجا پیدایشان شده بود؟
رزا وحشت زده گفت: ما ما گیر افتادیم!
گرگها سرهایشان را پایین آورده بودند و به طرف بچه ها پیش می رفتند پشتشان را بالا آورده و همراه با هر نفس غرشی ترسناک سر می دادند
آماده حمله بودند تریستان و دوستانش پشتشان را به دیوار چسبانده بودند و می لرزیدند.
گرگ ها پنجه های جلوی خود را بالا آورده اند و با آن پنجه ها خون آلود هوا را شکافتند و به طرف آنها خیز برداشتند.

(ادامه دارد)





ارسال توسط صادق خدری
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 22346

لینک های روزانه

دانلود فیلم

سایت ساز رایگان

بهراد آنلاین

کلیپ موبایل

دانلود فیلم

نرم افزار موبایل

قائم پرس