بازدید : مرتبه
تاریخ : جمعه 89/7/30
مرد جوان مسیحی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود
، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خدا و مذهب می شنید
مسخره میکرد. شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش
بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود. مرد جوان به بالاترین نقطه
تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان، سایه
بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فرا
گرفت. از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ را روشن کرد.
آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!
، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره خدا و مذهب می شنید
مسخره میکرد. شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش
بود ولی ماه روشن بود و همین برای شنا کافی بود. مرد جوان به بالاترین نقطه
تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان، سایه
بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد. احساس عجیبی تمام وجودش را فرا
گرفت. از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ را روشن کرد.
آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!
ارسال توسط صادق خدری
آخرین مطالب
آیا می دانید-آیا می دانستید
دانستنی ها
مطالب طنز-داستان های ملا نصرالدین
نرم افزار جاوا- مطلب های جالب و خواندنی
مطالب طنز
داستان-رستوران ارزان قیمت
داستان-مانعى در مسیر
داستان-پسرک سخاوتمند
مطالب طنز-کاریکاتور
داستان-داستان جالب “رئیس جوان قبیله”
داستان-سه داستان کوتاه و خواندنی
داستان-داستان جالب “نقش حیوان در زندگی یک بچه “
مطالب طنز-سر انجام قصه چت
داستان-داستان آموزنده استخر
رمان-مهمانی در مهتاب (قسمت آخر)
[همه عناوین(43)]
دانستنی ها
مطالب طنز-داستان های ملا نصرالدین
نرم افزار جاوا- مطلب های جالب و خواندنی
مطالب طنز
داستان-رستوران ارزان قیمت
داستان-مانعى در مسیر
داستان-پسرک سخاوتمند
مطالب طنز-کاریکاتور
داستان-داستان جالب “رئیس جوان قبیله”
داستان-سه داستان کوتاه و خواندنی
داستان-داستان جالب “نقش حیوان در زندگی یک بچه “
مطالب طنز-سر انجام قصه چت
داستان-داستان آموزنده استخر
رمان-مهمانی در مهتاب (قسمت آخر)
[همه عناوین(43)]