سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید : مرتبه
تاریخ : پنج شنبه 89/7/29
مهمانی در مهتاب
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی

آنجلا از آن طرف اتاق گفت: عزیزم عصبانی نشو می دونی که عصبانیت برات خوب نیست.
آقای مون با لحنی خشمگین گفتک من با کسی شوخی ندارم امشب هر طور شده یه آدم گرگ رو به دام


میندازم اگه شما بچه ها همکاری نکنید همه تون همراه اون توی قفس خواهید بود.
آنجلا به سمت آنها آمد و به طرف توده پوست ها رفت یک دستش را روی شانه
شوهرش گذاشت و گفت: هنوز زوده حالا اونا رو توی قفس ننداز یه فرصت بهشون
بده یادت نرفته که این قراره یک مهمونی باشه؟
آنجلا با اشاره دست به تریستان فهماند که یک پوست آدم گرگ را بردارد.
او پوستی را که روی همه بود با هر دو دست چنگ زد. انگشتانش در موهای زبر ان فرو رفت.
پوست سنگین تر از آن بود که او تصور کرده بود. موهای آن خشن و زبر بود مثل
این که هزاران میخ کوچک روی پوست کار گذاشته باشند. در بعضی قسمت ها پوست
خاکستری از میان موها دیده می شد.
تریستان با استشمام بوی تندی که از آن می آمد ابرو در هم کشید و غرید: اوف!...بوی گند میده!
پوست بوی غذای فاسد شده می داد.
رزا در حالی که یک پوست شبیه پوست موش صحرایی را جلوی خود بالا گرفته بود با صدایی شبیه ناله گفت: واقعا زجرآوره!
آقای مون با لحنی آمرانه دستور داد :بپوشید شون…زود باشید!
ری پوستی را که در دست داشت روی شانه خود کشید با استشمام بوی نفرت انگیز
آن چهره اش در هم رفت و محکم بینی خود را گرفت و گفت: شما مطمئنید که این
پوست گرگه؟ بیش تر بوی راسوی صحرایی میده.
بلا چشمانش را بسته بود پوستی را که در دست داشت تا آنجا که می توانست از
خودش دور نگه داشته بود با صدایی لرزان گفت: من داره حالم به هم می
خوره.دارم…دارم بالا میارم.
و در حالیکه دندان هایش را به هم می فشرد پوست را در دور خود پیچید بدنش
شروع به پیچ و تاب خوردن کرد و با ناراحتی گفت:آه. نه. پر از حشره و کرمه!
تریستان همچنان پوست را جلوی خود گرفته بود نفس عمیقی کشید و نفسش را حبس
کرد سپس گردنش فرو می رفت. تریستان حس کرد پشتش شروع به خارش کرده است.
دیگر نمی توانست بیش از این نفسش را نگه دارد . با صدای بلندی نفس خود را
بیرون داد. بوی گند پوست فاسد شده فضا را احاطه کرده بود آب دهانش را قورت
داد. سعی کرد بالا نیاورد.
پوست روی پشت او سنگینی می کرد در حالی که با دو دست گوشه های آن را چسبیده بود احساس کرد که حشرات و کرم ها روی پشتش راه می روند.
از آقای مون پرسید: ما تا کی باید اینو به تن داشته باشیم؟
بلا نالید واقعا داره حالم به هم می خوره! و با دست محکم به پهلوی خود کوبید و افزود حشرات دارن نیش میزنن!
آموزگار همچون فرمانده نظامی دستور داد : پوست ها رو محکم تر دور خود تون بپیچید!
آنجلا با همان لبخند همیشگی ماسیده به صورتش گفت: بله. بذارید ببینم چه شکلی می شید.
تریستان همراه با آهی بلند پوست گرگ را به دور خود پیچید در کنار او رزا به
شدت نفس نفس می زد سراپا می لرزید نجوا کنان گفت: فکر نمی کنم هیچ وقت این
بوی گند از من پاک بشه.
بلا با یک ضربه کف دست سعی کرد حشره ای را از گاز گرفتن باز دارد. اشک از
چشمانش روی گونه هایش فرو می ریخت.آقای مون به طرف او رفت و پوست را روی
پشت او صاف کرد و گفت: محکم تر به خودت بپیچ. تو می تونی بلا..اونو محکم تر
بکش.
ری اعتراض کرد: واقعا میخاره…نمی شه دیگه بس کنیم؟
آقای مون در حالی که چشمانش را تنگ کرده بود تک تک آنها را با دقت از نظر گذراند.
تریستان با لحنی فریاد گونه گفت: مقصود از این کارا چیه چرا ما باید این پوستای کثیف و فاسد شده رو بپوشیم؟
معلم جواب داد: می خوام ببینم کدوم یک از شما توی پوست گرگ احساس راحتی می
کنه…سپس صورتش را به تریستان نزدیک کرد و افزود تو که توی مال خودت خیلی
راحت به نظر می رسی! شاید قبلا هم پوست گرگ بر تن کرده باشی! مثلا در شب
هایی که قرص ماه کامله!
تریستان با عصبانیت گفت: تو دیوونه ای!
چشمان آقای مون گرد شدند. صورتش سرخ شد و فریاد زد: دیگه نشنوم یه همچه حرفی بزنی ! من خوب می دونم دارم چه کار می کنم.
سپس به توده پوست ها اشاره کرد و گفت: اینا پوست های آدم گرگ هایی هستن که من تا حالا به دام انداختم. می بینیشون؟
آنجلا در همان حال که یک دوربین کوچک نقره ای رنگ را جلوی چشم خود می گرفت
گفت: عصبانی نشو عزیزم…همگی بی حرکت بمونید چون می خوام عکس بگیرم.
ابتدا دوربین را به طرف ری گرفت.
برق سفید رنگ فلاش باعث شد پلک های تریستان به هم بخورد. بازو ها و پشتش به
شدت می خارید. احساس می کرد حشرات و کرم ها دارند توی موهایش می دوند.
آنجلا گفت: این پسر تو این لباس خیلی راحت به نظر می رسه.
تریستان نگاهش را بالا آورد و در همین لحظه برق فلاش دیگری درخشید مدتی طول کشید تا دریافت که انجلا آن حرف را در مورد او زده است.
در همان حال که هنوز پلک می زد آقای مون و همسرش را دید که هر دو به دقت او را برانداز می کنند.
آقای مون به طرف او آمد و پوست را روی شانه اش کمی بالاتر کشید.
در حالی که چانه سفید خود را می مالید و با هر حرکت مقداری از کرم از صورتش
پاک می شد، سرش را متفکرانه تکان داد و گفت: بعله!.....تریستان تو توی
پوست خیلی راحت به نظر می رسی.
سپس شانه های تریستان را با هر دو دست گرفت. پوست پوشیده از موی زبر را
محکم چسبیده بود. سرش را پایین آورد و چشم در چشم تریستان دوخت.
با لحنی آمرانه گفت: چیز دیگری هم هست که بخواهی به ما بگویی؟ چیز هست که بخواهی با بقیه گروه در میون بذاری؟
تریستان سعی کرد از او دور شود ولی معلم او را محکم گرفته بود. بوی ترشیدگی
پوست حیوان اطراف تریستان را آکنده بود ناگهان سرش گیج رفت و احساس کرد
حالش دارد به هم می خورد.
پوست بر شانه های او سنگینی می کرد پاهایش به لرزه افتادند. سپس زانو هایش
تا شد و مثل درختی که از ریشه در آمده باشد روی زمین افتاد. آقای مون اکنون
به شدت نفس نفس می زد.هیجان در صورتش موج می زد عرق پیشانیش شیار های
بزرگی روی کرم سفید رنگ صورتش به وجود می آورد. ابروهای سیاهش بالا و پایین
می پریدند، چنانچه گویی کنترل آنها را از دست داده است.
ذر حالی که با کوبیدن دست هایش به هم او را تشویق می کرد به تریستان گفت: یالا تریستان…بذار یه زوزه گرگ واقعی رو بشنویم.
انجلا عکس دیگری از تریستان گرفت.گفت: یالا زود باش…تو می تونی …فقط کافیه دهنتو باز کنی و مثل یه گرگ زوزه بکشی.
آقای مون که چشمانش از فرط هیجان در زیر ابروهای پرپشت و پر جنب و جوشش بزق
می زدند گفت: خودتم می دونی که دلت می خواد. می دونی که دلت می خواد یه
زوزه واقعی گرگ سر بدی. همون جوری که در هر شب چهاردهم ماه سر میدی!
بلا با عصبانیت فریاد زد: تریستان آدم گرگ نیست! شما هم نباید این قدر به ما تهمت بزنید!
ری پوست گرگ را از روی شانه اش کشید و ان را روی توده پوست ها پرت کرد و فریاد زد: دست از سر تریستان بردار!
آقای مون روی پاشنه پا به سرعت چرخید و رو در وری ری قرار گرفت. گفت: اه
بله شاید درست می گی. شاید تریستان آدم گرگ نیست. شاید تو آدم گرگ باشی!
آنجلا عکس دیگری از ری گرفت. هیجان زده گفت: ری تو امتحان کن.
آقای مون دستور داد : آری ری ! برامون زوزه بکش یالا زوزه بکش. بذار بشنویم…همونطور که اون روز توی مدرسه زوزه کشیدی.
دهان ری از حیرت باز ماند .. بی اراده گفت: چی؟
آقای مون گفت: فکر کردی صداتو نشنیدم ؟ صدای زوزه کشیدنتو توی مدرسه رو
شنیدم تو نمی تونی اونو توی خودت نگه داری…مگه نه؟ تو نمی تونی احساسات
حیوان گونه خودتو مخفی کنی.
ری مشت خود را بالا آورد و با عصبانیت گفت: شماها….شماها دیوونه اید! و سپس
رو به آقای مون که به شدت به او خیره شده بود فریاد زد: ما حلا می خوایم
بریم خونه هامون! دیگه حاضر نیستیم به این بازی های احمقانه تو ادامه بدیم.
آقای مون دولا شد و صورت خود را به ری نزدیک کرد و با کلماتی شمرده گفت: ما
که نمی خواییم آدم گرگ فرار کنه..می خوایی؟ اگه من اونو به دام نندازم
ممکنه امشب به آدم های بی گناه آسیب برسونه.
ری فریاد زد: ولی ما آدم گرگ نیستیم.
آقای مون گفت: خیلی خوب پس ثابت کن . زود باش…ثابت کن. بذار صدای زوزه کشیدنت رو بشنویم.
ری آه بلندی به شانه انزجار از سینه بیرون داد. سپس دهانش را باز کرد و از اعماق سینه زوزه ای بلند سر داد.
آقای مون متفکرانه سرش را به بالا و پایین تکان داد و رو به رزا گفت: خیلی خوب…حالا نوبت توست..
رزا ناباورانه سرش را تکان داد و گفت: واقعا که مسخرس!
تریستان رو به معلمشان گفت: وقتی ما از این خونه بیرون بریم تو توی بد دردسری می افتی.
آقای مون جواب داد من که این طور فکر نمی کنم. وقتی من آدم گرگرو به دام
بندازم پلیس از من تشکر خواهد کرد… و با دست به توده پوست های روی زمین
اشاره کرد و افزود….اونا همیشه از من تشکر می کنن.
آنجلا به آنها پیوست و گفت: یالا بچه ها بیایید به مهمونیمون ادامه بدیم. سعی کنید روح مهمونی رو از بین نبرید.
رزا زیر لب به تریستان گفت: هر دوی اونا دیوونه هستن.
آقای مون دوباره دستور داد همگی زوزه بکشید با شماره سه همه شروع کنید.!
چاره ای دیگری نداشتند سرهایشان را عقب بردند و مثل گرگ زوزه کشیدند.
صدای زوزه در خانه پیچید پنجره ها در اثر برخورد با میله های فلزی تق تق
صدا می کردند تریستان گوش هایش را گرفت تا این همه سر و صدا را نشنود
با خود فکر کرد شاید یکی از همسایه ها این صدا را بشنود.
شاید همسایه ها صدای فریاد های ما را بشنوند و بخواهند بدانند در این جا چه خبر است.
شاید هم موجب مزاحمتشان شود و به پلیس تلفن کنند وبیایند ببیند چه خبر است.
آنجله چند عکس دیگر گرفت و گفت: خیلی خوبه!...عالیه!
سپس رو به همسرش کرد و گفت: تو چی فکر می کنی؟
و او در حالی که چانه اش را می مالید گفت: فکر می کنم فهمیدم کدون یکی ادم گرگ باشد.

(ادامه دارد...)





ارسال توسط صادق خدری
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 22347

لینک های روزانه

دانلود فیلم

سایت ساز رایگان

بهراد آنلاین

کلیپ موبایل

دانلود فیلم

نرم افزار موبایل

قائم پرس