سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید : مرتبه
تاریخ : پنج شنبه 89/7/29
مهمانی در مهتاب
نوشته : آر. ال. استاین
مترجم: غلامحسین اعرابی

تریستان و رزا شکم هایش ان را چسبیده بودند و از درد نالیدند
تریستان نجوا کنان گفت: سمی بود...اون واقعا سمی بود


ری حیرت زده گفت: من که باور نمی کنم....
بلا گفت: تریستان و رزا راست گفته بودند! اونا واقعا آدم گرگ هستن!
اکنون تریستان کاملا روی زمین ولو شده بودند در حالی که می نالیدند محکم شکم خود را چسبیده بود
چشمان رزا دیوانه وار در کاسه چشم حرکت می کردند با صدایی ضعیف و کلماتی نا مفهوم گفت: سم....مسموم....
ری از آقای مون پرسید : حالا شما اونا رو زندانی می کنید؟ اونا رو میندازید تو قفس؟
آقای مون سرش را به نشانه نفی تکان داد. لبخند ضعیفی در صورتش شکل گرفت و گفت: اونا دارن بازی در میارن.
ری و بلا هر دو از حیرت دهانشان باز شد
آموزگار گفت: بله تریستان و رزا دارن وانمود می کنن که حالشون بده اونا آدم گرگ های مورد نظر من نیستن.
اکنون تریستان با صورت روی زمین افتاده بود و با صدایی ضعیف می گفت: کمک.و.... خواهش می کنم کمک کنید من تحمل این درد رو ندارم.
رزا هم روی زمین ولو شد و غلتی زد و به پشت قرار گرفت و در حالی که همچنان شکمش را چسبیده بود گفت: آخ چه دردی ، خیلی درد می کنه
ناگهان آقای مون گفت: بلند شید هر دوتاتون بلند شید
بلا گفت: ولی اونا دارن درد می کشن چه طور شما میگی که دارن بازی در میارن
آقای مون گفت: معجون گرگ کش قلابی بود خود انجلا دیشب اونو ساخت.
آنجلا گفت: تنها چیزی که توش بود آب گوجه فرنگی با پودر کاکائو مقداری کشمش و زیتون بود.
آقای مون گفتک ما چیزی به نام علف گرگ کش نداریم اصلا من نمی دونم چنین چیزی وجود داره یا نه
دولا شد و پشت یقه تریستان را گرفت و او را از جا بلند کرد و گفت: می دونم
که اون معجون خیلی بدمزه بود ولی مسموم کننده نبود و رزا و تریستان دارن
ادای مریض ها رو در میارن.
رزا با عصبانیت از جا بلند شد و با نگاهی پر از خشم به آقای مون خیره شد
آموزگار به او گفت: خودم می دونستم تو و تریستان داشتید چه کار می کردید .
نقشه ضعیفی بود آیا فکر کردید که من اجازه می دم دوستان شما از این جا برن و
کمک بیارن؟
رزا گفت: ما هم می دونستیم که واقعیت نداره ولی ما می خواییم از این جا بریم بیرون! درو باز کن و بذار بریم
آنجلا گفت: هیچ کس نمی تونه قبل از نیمه شب از این جا بره تا ما بدونیم که
آدم گرگ واقعی کدون یک از شماس هیچ کس نمی تونه این جا را ترک کنه.
سپس شروع به جمع آوری لیوان ها کرد و انها را توی سینی گذاشت
رو به شوهرش کرد و گفت: تقریبا نیمه شبه تا چند دقیقه دیگه حقیقت برامون روشن می شه
آقای مون گفت: بدار من در حمل سینی بهت کمک کنم . بعدش هم بهتره قفس رو برای قربانی امشبمون آماده کنی
سینی را برداشت و به دنبال همسرش به آشپزخانه رفت
تریستان از توی اتاق پذیرایی با صدای بلند گفت: شما ها بهتره اجازه بدید قبل از 11 خونه باشیم
رزا هم گفت: تونا نگران میشن و ممکنه هر لحظه این جا پیداشون بشه
اقای مون گفت: عیبلی نداره بذار بیان . پدر و مادراتون وقتی ببینن ما یه آدم گرگ واقعی را دستگیر کردیم خیلی هم خوشحال می شن.
او و انجلا به در آشپزخانه رسیدند و پشت در ناپدید شدند.
ری به طرف تریستان رفت و دوستانه دستی به پشت او زد و گفت: نقشه خوبی بود
رفیق من که باورم شده بود که شماها مسموم شدید...واقعا باور کرده بودم که
تو و رزا آدم گرگین
لا گفت: شماها منم گل زدید مقصودم اینه که خوب من می دونم که شماها آدم گرگ
نمیستید ولی وقتی شما او ن جوری شروع به ناله و التماس کردید.....
تریستان با اندوه گفت: چه فایده.....موثر واقع نشد رزا و من فکر کردیم که
به این ترتیب اون ما دو تا را نگه می داره و شما دو تا رو ازاد می کنه ولی
نقشه مون نگرفت
رزا گفت: حالا باید چه کار کنیم؟ اون واقعا دیوونه اس هر دوتایی شون!
...وقتی ساعت ضربه دوازدهم رو بزنه اونوقت اونا چه کار می خوان بکنن
ری گفت: شاید همه چیز به خیر و خوشی تمام بشه.شاید وقتی ببینه که ما آدم گرگ نیستیم بذاره بریم خونه.
بلا با حالتی عصبی دسته ای از موهایش را کشید و گفت: اون منو سردرگم کرده نمی دونم چه فکری باید بکنیم.
و با شنیدن اولین صدای زنگ ساعت دیواری از جا پرید
بنگ...بنگ....بنگ
با ناراحتی گفت: نیمه شب شد!!!!!

(ادامه دارد)





ارسال توسط صادق خدری
آرشیو مطالب
امکانات جانبی

بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 22340

لینک های روزانه

دانلود فیلم

سایت ساز رایگان

بهراد آنلاین

کلیپ موبایل

دانلود فیلم

نرم افزار موبایل

قائم پرس